سفر، بی وزنی خلسهوار شاعرانه است
شهروندان:
سینما، جادوگر است. میتواند با جادوی قصه، زمان و مکان، آدمی را به سوی خود بکشاند. حالا اگر این جاذبه، جذب گردشگر باشد که دیگر حرفی باقی نمیگذارد. آن هم «ایران» که از مقاصد اصلی گردشگری دنیاست.
«سیدرضا میرکریمی» از معدود کارگردانان ایرانی است که به مقوله سفر و گردشگری توجه ویژهای دارد و توانسته در آثارش مناطق کمتر شناخته شده ایران را بشناساند. به این بهانه و البته ۴ روز پس از پایان سی ودومین جشنواره بینالمللی فیلم فجر، با وی گفتوگویی در دفتر کارش ترتیب دادهایم که در ادامه میخوانید…
- آقای میرکریمی هدفتان از ساخت فیلمهایی چون «خیلی دور خیلی نزدیک» و «خسته نباشید» که بنمایهای گردشگری دارند، چه بود؟
من همیشه این علاقه را داشتم که از جغرافیای پهناور کشورمان و از این موقعیتهای اقلیمی و طبیعیاش، نه بهعنوان عامل تزیینی بلکه عامل پیش برنده قصه استفاده کنم. نخستینبار در سریال «بچههای مدرسه همت» اینکار را انجام دادم که در شمال کشور میگذشت و آن موقع یادم هست که جریان ایجاد کرد. «کودک و سرباز» هم، چنین وضعیتی داشت که از سرخس در شمال شرقیترین نقطه ایران شروع میشد تا دامغان و مشهد و بعد به رامیان در استان گلستان میرسید و به تهران ختم میشد.
این فیلم جادهای صرفا به خاطر جاذبههای توریستیاش انتخاب نشده بود. بلکه تضاد میان فضای به ظاهر بیحاصل و خشک کویری و طراوت و سبزی شمال، ترجمهای بود از روحیات سخت و انعطافپذیر و لطیف دو شخصیت قصه. این ارتباط وقتی به جایی میرسید که به کلانشهر تهران با انبوه مشکلاتش میرسیدند. درواقع رابطه میان لوکیشن، تم و جوهر قصه، کاملا هماهنگ بود. در «زیر نور ماه» درست است که فضای تهران را به تصویر کشیدم اما همین سفر درون شهری با مترو مهم است که میرود آن آدمها را در زیر پل میبیند.
«اینجا چراغی روشن است» در یک منطقه دورافتاده کوهستانی در فیروزکوه کار شد. جانمایه مشترکی در همه فیلمهایم هست به نام«سفر» که حتی در جاهایی مانند «به همین سادگی» که سفری اتفاق نمیافتد فکر سفر هست یا در «یه حبه قند» همه از سفر میآیند و در آن میهمانی شرکت میکنند. به هر جهت کوشیدهام در همه فیلمهایم، با آوردن گویشها و لهجهها و تنوع قومی کشور، رنگی به فیلم بدهم که نهتنها آن را باورپذیر کند بلکه در خدمت قصه نیز باشد.
- سفر چه جادویی دارد که شما را اینگونه به سمت خود میکشاند تا جانمایه آثارتان باشد؟
از کودکی حسی در ناخودآگاهم شکل گرفته که احساس میکنم خیلی از چیزهای خوب را در سفر میتوان یاد گرفت. نطفه خیلی از فیلمنامهها در سفر، هنگام رانندگی، گوشدادن به موسیقی و تماشای مناظر اطراف، آرام آرام شکل گرفت و بسط و گسترش یافت؛ این تجربه خوب در سفر بودن که آدمی گویی عمر و زندگی را به عینه میبیند، تجربه میکند، به کوچک بودن خودش در قیاس با دنیای اطرافی که به سرعت درحال گذر است پی میبرد و این مقایسه، بی وزنیای به او میدهد که این بیوزنی، خلسهوار و شاعرانه است و به او کمک میکند تا عواطف و احساساتش را که درحال غلیان است را مهار کند و از درونش محصولات هنری خوبی دربیاورد.
- تصور میکنید اگر«خیلی دور خیلی نزدیک» و «خسته نباشید» برای مردم غیرایرانی نمایش داده شود، میتواند در جذب گردشگر موثر باشد؟
دقیقا. ببینید در «خیلی دور خیلی نزدیک» مناطق مختلفی در کویر ایران را دیدم و با گروهم به جاهای مختلف سفر کردم. نزدیک به یک ماه در خور وبیابانک بودیم و مشابه همین مدت را هم در شمال کرمان در اطراف راور بودیم و منطقه کاروانسراها را دیدیم که بخش نهایی را در شهداد گرفتیم. آن زمان که ما به شهداد رفتیم جادهای خاکی بود که میگفتند قرار است آسفالت شود. آنجا حداقل به لحاظ سینمایی اصلا منطقه شناختهشدهای نبود.
خود من توسط فیلمی که یک مستندساز اتریشی از ایران ساخته بود و در بعضی پلانها، کلوتهای شهداد دیده میشد با آنجا آشنا شدم. با استفاده از راهنمای ایرانی فیلم، آدرس را گرفتم و دیدم که چه گنج بزرگی اینجاست. تعجب کردم که قدمت سینما در ایران به اندازه تاریخ سینمای جهان است و به یک صدسال میرسد. ما هزاران فیلم در کشوری که دو سومش کویر است ساختیم، اما شاید تنها ۵ یا ۶ درصد فیلمهایمان به کویر اختصاص دارد و در مقابل ۸۰درصد فیلمهایمان را در باریکه شمالی کشور میگیریم و همه خاطرات سینماییمان در جادهچالوس و شمال است.
ممکن است مقداری به خاطر سختی کار و دشواری پشتیبانی باشد. اما من تصور میکنم بخش اعظم آن به خاطر عدم درک درست کویر باشد. این سادگی بیپیرایه و این چشمانداز با افق نامحدود که معانی عمیقی پشت این لایه ساده قرار دارد. برای ساخت پایان فیلم با کمک شرکتی که آنجا جادهسازی میکرد، جادههایی را ایجاد کردیم که مرسدس بنز ما بتواند با سرعت عبور کند. خیلی انرژی برد و بارها در شنگیر کردیم. اما وقتی فیلم را در سودان، در قلب آفریقا نمایش میدادم، فکر میکردیم که زیره به کرمان بردهایم اما همه با تعجب میگفتند که این کویرها کجاست؟ وقتی هم در آمریکا نمایش دادیم خیلیها آمدند و گفتند که این مناظر از آریزونا که در بسیاری از قابهای فیلمهای وسترن و جادهای دیدهایم زیباتر است. البته خیلی خوشحال شدم وقتی بعد از سالها به کرمان رفتم و دیدم تور کلوتها هست و جهانگردان به آنجا میآیند. پس فیلمسازی امری یک بعدی نیست و ابعاد دیگری هم دارد که به آن وصل میشود و شاید از ثمرات آن بیاطلاعید یا اصلا در مقصود اولیهتان نبوده است.
- در «خسته نباشید» این علاقه و حس خوب به کویر را به وضوح نشان دادید؟
بله. آن را بسط دادم و به سفری تبدیل کردم که در آن به اخلاق آرمانی، همدلی و همزبانی رسیدیم.
- چه شد که به قنات بهعنوان یک سنت کهن ایرانی هم پرداختید؟
من در «خیلی دور خیلی نزدیک» هم میخواستم چنین کنم اما قصه به ما راه نمیداد و چیزی بیرون قصه میشد، اما در «خسته نباشید» قنات در جای خود نشست و شد بهانهای برای همسفرشدن ۲ انسانی که زبان یکدیگر را نمیفهمند، زیرا دل زمین جایی است که تفاوتهای مرزها و کشورهای دیگر چندان معنایی ندارد.
- البته در کنار این زیباییها، مصایب سفر به کویر را هم برای کسانی که تا به حال نرفتهاند، به تصویر کشیدید.
هرچند وجه زیبای کویر خیلی بیشتر بوده است. حتی دفن شدن در شن وسیلهای است برای رستگاری انسانی که در سفر است و من به آن هم به شکل خیر نگاه کردهام. این لوکیشنها صدها کیلومتر با هم فاصله دارند و ما گزیدهای از کویر ایران را نمایش دادهایم. اما متاسفانه تورهای ما هنوز نتوانستهاند آن لذتی را که انسان دربند شهری در سکوت و خلوت کویر جستوجو میکند را داشته باشند. زیرا برای او کویر مانند سفر به ناشناختهها است و باید تجربهای کند که هرگز نکرده.
چشماندازهای عجیبی در کویر وجود دارد. اما بدانید که کویر در نشان دادن خود به شما خست نشان میدهد و به شرطی میتوانید آن را ببینید که اول صبور باشید و دوم آنکه مسافت طولانی را تحمل کنید. باید دید چگونه میتوان مناظر کویری بعید از هم را در سفر گنجاند اما طوری آن تور را برگزار کرد که صبوری مسافران کم نشود. چون کویر ویژگیهای خاصی دارد. کویر درست مانند آسمان و دریا ۳ جلوه زمینی مفهوم بینهایت هستند و اگر بخواهیم با خود واقعیمان که از مرتبهای بالاتر به زمین هبوط کردهایم روبهرو شویم فضایی که این حس را میتواند به ما القا کند اینجاست. شما هرکاری کنید، نمیتوانید از کویر کلوزآپ بگیرید چون هر گوشهاش را بگیرید فرقی با لانگ شاتش نمیکند.
- در «یه حبه قند» از جانب مردمشناسانه به کویر نگاه کردید. اینکه آداب و رسوم ایرانی چگونه است.
در این فیلم دنبال الگوی ایرانی، هم در شکل روایت و هم در فضاسازی بودم. خواستم تا یکبار دینم را به همه تجربیات و خاطرات کودکیمان که بسیاری از مردم هم در آن سهم دارند، ادا کنم و جایی ثبت کنم. درست است که یزد را به خاطر سنتی و اصیل بودن آن، انتخاب کردیم و بسیاری از مختصات منطقه را به لحاظ لهجه، معماری و لباس در آوردیم اما بسیاری از ویژگیها مانند لهجه دامادها برای بقیه ایران هم بود.
- پرسشی کلی را مطرح میکنم. در سینما چه پتانسیلی وجود دارد که میتواند گردشگر را جذب کند؟ آیا اساسا چنین امکانی برایش مقدور است؟
هر سفر موتور محرکی دارد که آن، جستوجو و کنجکاوی است. مسافر هم کسی است که میخواهد کشف کند یعنی چیزی را به دست آورد یا بداند و در پی پاسخ برای پرسشی است که در ذهن دارد. در این میان هنرمند کاری که در اثر هنریاش میتواند بکند این است که در ذهن مخاطب سوال و کنجکاوی ایجاد کند که این گاهی با نشان دادن ایجاد میشود و حتی گاهی با نشان ندادن. چون اگر شما در نشاندادن خست داشته باشید این هم میتواند سوال در پی داشته باشد.
برای بخش فرهیخته جامعه فیلمهای سینمایی یا رمانها مهم است نه فیلمهای تبلیغاتی کشورها که اکثرا با واقعیت همخوانی ندارند ولی در سینما قصه مینویسند و به آن بهانه فضایی را میبینید و با فرهنگی آشنا میشوید. چون وقتی شما به خاطر محدودیتها، از کنار آن فرهنگ عبور میکنید این حس کنجکاوی بیشتری ایجاد میکند و احساس میکنید که حالا خودتان باید بروید و آنجا را کشف کنید. اما قاطعانه میگویم که ما در تبلیغات خودمان در جذب گردشگر بسیار ناتوانیم و تنها ابزاری که بهنسبت موفق عمل کرده سینماست. لازم نیست فیلمهایی در نسبت مستقیم با گردشگری بسازیم. زیرا آنقدر هجمه تبلیغاتی علیهمان در خارج از کشور زیاد است که حتی نشان دادن یک ایرانی مهربان در گوشهای از شهر شلوغ میتواند دیدگاهها را عوض کند و قدمی رو به جلو است.
- آیا در دنیا هم مقوله جذب گردشگر از طریق سینما امری مغفول مانده است؟
نه، اتفــاقا در خیــلی فیلـمهای بزرگهالیوودی طوری فیلمبرداری صورت میگیرد که مثلا ابنیه تاریخی استانبول نشان داده شود و این یعنی که نهادهای مسئول هزینه کار را دادهاند. مثلا میگویند که اگر صحنههای فیلم را در مناطق توریستی بگیری میزان مشخصی هم دریافت میکنی. آنها همه هزینهها را میدهند. حتی گاهی احساس میکنی که لوکیشن با قصه هماهنگ نیست و گویی قصه با مکان هماهنگ شده است. اما مهم جذب گردشگر است که ما به آن توجهی نداریم.
- ما در ایران، فیلمهای تاریخی بسیاری ساختیم که فضای هریک از آنها میتوانست محملی برای جذب گردشگر باشد. اما جز شهر سینمایی غزالی، مکان توریستی دیگری نداریم. علت را در چه میدانید؟
ما از اول انقلاب تا حالا بیشترین سرمایهگذاری را در فیلمهای تاریخی داشتیم که حتی چینیها و کرهایها هم به اندازه ما خرج نکردهاند. از «سربداران» تا «مختارنامه» و همین «رستاخیز». ما سرمایهگذاری بسیاری کردهایم اما حالا چه چیزی برای بازدید بهعنوان یک روز توریستی داریم تا یک علاقهمند سینما برود و این خاطرات را در کنار ابنیه یا با پوشیدن لباس بازیگران برای خود تجدید کند. اینکه برای مخاطبان، برنامه توریستی داشته باشد و گردشگرانی که میخواهند بیایند در فضاهای دکوری و پلاتویی شهرک حضور داشته باشند، پشت صحنه فیلمی را ببینند یا غذایی را در محیط فیلمی که دوستش دارند، بخورند، اینها قابلیتهایی است که میتوان از آن استفاده کرد.
درواقع هیچگاه برنامه درازمدتی نبوده و هرکس کار خود را کرده و رفته است. همه فکر میکنند که انتفاع آن فقط برای سینماست اما قطعا در دل خود منافعی در سایر بخشها هم دارد. ما فیلمها را میسازیم و خرج میکنیم اما بهرهبرداریی وجود ندارد، در نتیجه سود آن نه به سینما میرسد نه به گردشگری و سایر بخشها.
- راهکار رفع مشکل را در چه میدانید؟
باید درازمدتتر و استراتژیکتر نگاه کنند. چون اگر ما در جایی بودیم که بخش خصوصی کار میکرد، پس باید آنها را راضی میکردیم و میفهماندیم که این سرمایهگذاری به نفع شماست. اما حالا که همهچیز دولتی است، پس همانها هم باید فکر میکردند. چون هم تمرکز مدیریتی وجود دارد و هم اینکه سینما با منابع عمومی اداره میشود، پس بهتر است تنها به دوره محدود خودشان فکر نکنند و به زیرساختها و کارهایی که بعدها برای سینما، گردشگری و کل کشور میتواند درآمدزا باشد بیندیشند.
- سال ۲۰۱۴، ایران جزو ۲۰ مقصد اصلی گردشگری دنیا معرفی شد. تلقی شما بهعنوان یک کارگردان سینما که نگاه ویژهای هم به سفر و گردشگری دارید، چیست؟
صنعت توریسم بسیار مهم است که کنارش گذاشتیم و مردم را از این چرخه اقتصادی درست و پرمعنا که میتواند بهرههای فرهنگی فراوانی برای کشور داشته باشد محروم کردهایم. قدم اول این است که باید خود با کشورمان آشنا شویم. ملتی که علاقهاش رفتن به دوبی و استانبول است درحالیکه هنوز شهرهای کشورش را کامل ندیده و از داشتهها و امکاناتش بیخبر است، نمیتواند میزبان خوبی برای توریست خارجی باشد. درواقع باید به خودباوری رسید که این همان تم اصلی «یه حبه قند» بود؛ رفتن و ماندن و توصیه به خودباوری و بعد تصمیمگیری.
- سینما هم بستر مناسبی برای این هدف است.
بله و من دلمشغولیام این است، کار کردهام و دایما روی این موضوع فکر میکنم. از سال گذشته هم جریانی را شروع کردم که هرسال از یکی، دو تا از فیلمسازان فیلم اول حمایت میکنم با این قاعده که اینها حتما باید خارج از تهران باشند. دیگر بس است اتوبانهای تهران را دیدن و در آپارتمانها یک ساعت و نیم دعوای زن و مردی را تحمل کردن.
موضوعات متنوعی مانند میراثفرهنگی و محیطزیست است. قرار شده قصه فیلمها در همانجا که شکل میگیرد پیش رود، مانند «خسته نباشید» افشین هاشمی، محسن قرایی و «تاج محل» دانش اقباشاوی. تمام صحبت من هم با فیلمسازان این بوده که حالا که میروید آنجا، فقط روایتگر داستان نباشید بلکه چیزی از اوضاع امروز مردم آنجا ثبت کنید تا بهعنوان یک سند تصویری برای آیندگان، از شما باقی بماند.
فواد شمس
شهروند