توسعهیافتگی در سه سطح
شهروندان:
یکی از مهمترین دغدغههای روشنفکران و حتی عموم مردم در ایران مساله توسعه است اما آیا اینان بر سر مفهوم «توسعه» نیز به توافق رسیدهاند؟ اصولا تعریفشان از توسعه چیست و چه پارامترهایی را برای توسعهیافتگی قایلند؟
نظریه توسعه در اوایل دهه ۱۹۴۰ میلادی به صورت آکادمیک مطرح شد و طی دو دهه، نظریه توسعهیافتگی مصادف بود با توسعه اقتصادی. به عبارتی در دهه ۱۳۲۰ شمسی یعنی اوایل دوره محمدرضا شاه پهلوی دانشمندان معتقد بودند کشوری توسعه یافته است که از لحاظ اقتصادی پیشرفته باشد. دو دهه طول کشید تا دانشمندان با تحقیق و بررسی مسائل کشورهای جهان سوم دریابند که عوامل سیاسی و فرهنگی نیز در توسعهیافتگی یک کشور دخیل هستند و نمیتوان به صرف توسعه اقتصادی، آن کشور را توسعه یافته قلمداد کرد. نمونهاش ایران دوره پهلوی و عربستان و کشورهای عربی امروزی است که اگرچه به لحاظ اقتصادی پیشرفته بودند و هستند اما جزو کشورهای توسعه یافته محسوب نمیشوند.
در دهه ۱۹۶۰ بود که دانشمندان تقابل بین سنتگرایی و مدرنیته را یکی از عوامل توسعهنیافتگی عنوان کردند. این دست از متفکران معتقد بودند که سنتها و ویژگیهای کشورهای جهان سوم باعث عقبماندگیشان شده است و یکسره تاکید بر مدرنیزه شدن و به عبارتی غربی شدن این کشورها داشتند. در مرحله بعدی با دو قطبی شدن دنیا به لیبرالیسم و سوسیالیسم نظریه وابستگی مطرح شد و توسعه را در استقلال کشورها تعریف کردند اما با گذشت یک دهه و قدرت گرفتن کشوری مانند ژاپن و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بر این نظریه هم خط بطلان کشیده شد و نظریهیی که مبتنی بر دموکراسی بود نظریههای قبلی را رد کرد و بر اتحاد سهگانه دولت، سرمایه محلی و سرمایه بینالمللی و وابستگی پویا تاکید ورزید. این گونه بود که در آغاز عصر جهانی شدن، تئوریپردازان نظریه توسعه بر این عقیده شدند که میتوان با حفظ سنتها به نوسازی آن مبادرت ورزید و میتوان در عین وابستگی به کشورهای دیگر، استقلال خود را نیز حفظ کرد.
حال ظاهرا دانشمندان این حوزه به یک توافق رسیدهاند و آن اینکه توسعه به نحوی با مقوله فرهنگ سیاسی گره خورده و توسعه اقتصادی هم لازمه توسعه سیاسی است. در کل میزان توسعهیافتگی کشورها را در بررسی توسعه آنها در سه حوزه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تعریف میکنند و معتقدند بهترین شیوه رسیدن به توسعه، مدل توسعه همهجانبه است. به عبارتی به مانند مدل بورژوازی توسعه فقط به نیازهای یک طبقه خاص نگاه نمیکنند یا به مانند مدل پوپولیستی تنها بر مشارکت و تجهیز گسترده سیاسی و مساوات اقتصادی بدون رشد اقتصادی توجه نمیکنند یا مانند مدل لیبرالیستی توسعه فقط به دنبال اعتلای شرایط مادی نیستند یا مثل مدل خودکامه قصد برخورداری از پشتیبانی طبقات پایین جامعه در جهت سرکوب مشارکت طبقه متوسط را ندارند یا حتی به مانند مدل تکنوکراتیک توسعه که به فکر پایین آوردن سطح مشارکت به نفع توسعه اقتصادی باشند. (برگرفته از کتاب چالشهای توسعه سیاسی/دکتر عبدالعلی قوام) به عبارتی میزان توسعهیافتگی کشورها به میزان همزمان توسعهیافتگی آنها در سه حوزه اقتصاد، سیاست و فرهنگ گره خورده است.
توسعه اقتصادی:
در دنیای امروز توسعه اقتصادی تنها با خودکفایی و استقلال اقتصادی و تکیه بر نظریههای وابستگی تعریف نمیشود. کره شمالی نمونه یک کشور کاملا مستقل است که تمامی کالاهای مصرفی جامعه تولید داخلی است و هیچ گونه وابستگی اقتصادی به دنیای بیرون ندارد اما آیا میتوان این کشور را جزو قدرتهای اقتصادی قلمداد کرد. در نقطه مقابل امریکا بزرگترین اقتصاد دنیا را به لحاظ رشد ناخالص ملی و میزان درآمد دارد اما میزان وابستگی این ابرقدرت به کشور تازه نفسی مثل چین آنقدر زیاد است که بسیاری از روشنفکران امریکایی نسبت به افول قدرت این کشور در سالهای آینده هشدار دادهاند. حال آیا میتوان امریکا را کشوری غیروابسته توصیف کرد. به عبارتی در دنیای امروز روابط بین کشورها عامل اساسی توسعهیافتگی است و این درهمتنیدگی و به هم پیوستگی کشورهاست که در توسعهیافتگی آنها نیز موثر است. به همین دلیل است که تنش در یک گوشه از دنیا موجب پایین آمدن رشد بورس در آن سر دنیا میشود. کشور چین خود نمونه بارز کشوری است که به محض باز کردن مرزها و افزایش ارتباطات با کشورهای دیگر به بزرگترین صادرکننده تبدیل شد و اکنون یکی از کشورهای موفق در امر توسعه اقتصادی است. کشورهایی مثل هند، برزیل و ترکیه نیز از دیگر نمونههایی از این دست هستند.
توسعه سیاسی:
معیارهای این حوزه، میزان بالای مشارکت سیاسی، کاهش فاصله دولت- ملت و اعتمادسازی میان حکومت و جامعه است و پارامترهای آن مطبوعات مستقل، قدرت نهادهای مدنی و قدرت گرفتن نهادهای علمی و پژوهشی مثل دانشگاهها و فربه شدن طبقه متوسط به عنوان حامل اساسی مفاهیم دموکراتیک است.
توسعه فرهنگی:
این حوزه، نگاهش معطوف به جامعه است و اینکه جامعه تا چه میزان از فرهنگ سیاسی بهرهمند است؟ تا چه میزان مدرنیته را درک کردهاند و علاوه بر ظاهری مدرن، دارای تفکری مدرن هم هستند؟ میزان اعتماد مردم نسبت به یکدیگر چه اندازه است؟ آیا نسبت به سرنوشت یکدیگر حساس هستند؟ شاخکهای حساسیت اعضای یک جامعه نسبت به یکدیگر تا چه اندازه قوی است؟ میزان اطاعت و احترام به قانون در بین مردم در چه حدی است؟ اخلاقیات در جامعه چه جایگاهی دارد؟ آیا مردم شناختی از حق خود نسبت به حکومت و یکدیگر دارند؟ جامعه توسعهیافته فرهنگی، جامعهیی است که از آمار بالای مطالعه برخوردار است. مخاطبان هنری بالایی دارد. نسبت به حفاظت از محیط زیست حساس است و توجهی ویژه به میراث فرهنگی خود دارد. فردگرایی جای خودش را به جمعگرایی داده است. البته نه به مفهوم لیبرالیستی یا سوسیالیستی بلکه به این معنا که جامعه توسعهیافته فرهنگی میداند که نفع یک فرد در نفع جامعهیی که در آن زندگی میکند پیوند خورده است. چنین جامعهیی نسبت به بیعدالتی، قتل، جرم و هرگونه بزهکاریای حساس است و میکوشد آثار آن را در خود پاک کند. دروغ را نکوهش میکند و گریز از قانون را مضر میداند. از افسونگرایی میگریزد و عقلگرایی را میپسندد. اعضای چنین جامعهیی به فعالیتهای گروهی و مدنی علاقهمند هستند و نسبت به حوادث اطرافشان بیتفاوت نیستند.
تکمله :
با این تعاریف کوتاه میتوان میزان توسعهیافتگی یک کشور را در سطوح مختلف سنجید. به عنوان مثال در دنیا کشورهایی وجود دارند فقط از لحاظ اقتصادی، توسعهیافته مانند امارات، کویت و قطر که انباشت سرمایهیی بالایی دارند اما از کمترین میزان توسعه سیاسی بهرهمند نیستند و حتی زنان نیز در برخی از این کشورها حق رای ندارند و از لحاظ فرهنگی نیز چندان توسعهیی را شاهد نبودهاند. همچنین کشوری هم مثل چین وجود دارد که دارای رشد بالای اقتصادی است و جامعهیی از لحاظ فرهنگی، توسعه یافته دارد اما از لحاظ سیاسی دارای حکومتی دموکراتیک نیست. با این اوصاف کشورهای زیادی هستند که گام در جاده توسعهیافتگی گذاشتهاند. اما سطوح توسعهیافتگیشان متفاوت است. یکی نگاهی ویژه و صرف به توسعه اقتصادی دارد و دیگری در کنار توسعه اقتصادی، توسعه فرهنگی را نیز مدنظر قرار داده اما آنچه را اکنون به عنوان کشورهای پیشرفته در بالاترین سطوح آن میشناسیم کشورهایی هستند که توسعه را در هر سه بخش آن پی گرفتهاند و این بالاترین میزان توسعهیافتگی یک کشور است.
نیما صائب
اعتماد