باید الگوی ایرانی توسعه را برای کشور فراهم کرد
شهروندان:
محمد جواد حق شناس هم استاد علوم سیاسی دانشگاه است و هم یک فعال سیاسی. هم در دولت خاتمی مشاور وزیر و مدیرکل سیاسی وزارت کشور بوده و هم دبیر کمیسیون ماده 10 احزاب و هم دکترای روابط بینالملل دارد. او در دورهیی نیز مدیرمسوول روزنامه اعتماد ملی بود.
پس چهره مناسبی است برای اظهارنظر درباره رابطه توسعه سیاسی با توسعه پایدار. چهرهیی که هم به لحاظ تئوریک با مباحث سیاسی آشناست و هم به لحاظ عملی یک سیاستمدار محسوب میشود. حقشناس در این گفتوگو به بررسی مدلهای جهانی توسعه میپردازد و در نهایت به مدل دولت توسعه محور کشورهای جنوب شرق آسیا میرسد که توسعه اقتصادی را در اولویت قرار دادند اما به مرور به رشد در توسعه سیاسی نیز رسیدند.
او معتقد است که برای رسیدن به توسعه پایدار باید تمام ابعاد و شاخصهای پنجگانه توسعه رشد کنند و براین باور است که برای رسیدن به توسعه در ایران باید با کمک دولت و نخبگان و ایجاد یک عزم ملی، یک الگوی ایرانی توسعه را براساس ویژگیهای تاریخی، مذهبی، فرهنگی و جغرافیایی تعریف کرد.
- نسبت توسعه سیاسی با توسعه پایدار چیست؟
مفهوم توسعه پایدار در اواخر دهه ۹۰ وارد ادبیات توسعه شد و به معنی افزایش ظرفیتها در تمامی بخشهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است و مولفههایش تمامی ابعاد توسعه را در حوزههای چهارگانه مورد نظر شامل میشود. بدین لحاظ توسعه سیاسی نیز یکی از الزامات توسعه پایدار به حساب میآید و زیر مجموعه توسعه همهجانبه و متوازن است.
- آیا کشوری در دنیا هست که توسعه سیاسی نداشته باشد اما جزو کشورهای توسعه یافته محسوب شود؟
می توان به مدلهای حوزه آسیای جنوب شرقی اشاره کرد. این کشورها در دو دهه اخیر رشد قابلتوجهی در حوزه اقتصاد داشتند و حتی رکورد رشد اقتصادی بین ۶ تا ۸ درصد را نیز از خود بجا گذاشتند. به هرحال نمیتوان به راحتی از تحولات پدیدهیی مانند چین که در کمتر از یک دهه به رشد دو رقمی رسید، گذشت.
توسعه، شاخصهایی دارد که کشورهای این منطقه براساس رتبههای بالایی در جهان دارند. مثلا دو کشور هنگ کنگ و سنگاپور در بحث شفافسازی در مقام اول و دوم هستند یا مالزی و کرهجنوبی، ششم و هفتم و گرجستان هم به تازگی به مقام هشتم رسیده است. این کشورها اکنون از لحاظ آماری در موقعیت بالاتری نسبت به کشورهای پیشرفته اروپایی مانند نروژ و انگلستان قرار دارند. امروزه الگوهای دیگری به غیر از لیبرالیسم دموکراسی و اولویت توسعه سیاسی در جهان رشد کرده است.
نمونهاش چین و امارات هستند که سرمایه داری در این کشورها صورت گرفته و تحولات بسیار گستردهیی را در حوزه اقتصاد موجب شده اما به هیچوجه توسعه سیاسی در این کشورها به وجود نیامده است. اما میبینیم که متوسط رشد در کشورهای اروپایی رقمی بین ۲ تا ۳ را نشان میدهد درحالی که در کشورهای شرق آسیا این رقم به حداقل ۵/۶ میرسد. الگوی توسعه در کشورهایی مانند مالزی و سنگاپور و کره و چین خارج از مدلهای دستوری است که سرمنشاشان غرب بوده. آنها سعی میکنند مدل توسعه خودشان را تعریف کنند که در آن توسعه اقتصادی در اولویت قرار دارد.
همین کشورهای جنوب شرق آسیا که نام بردید در قبال توسعه سیاسی وضعیت متفاوتی نسبت به یکدیگر دارند. مثلا چین و کره را نمیتوان در کنارهم قرار دارد. آیا توسعه سیاسی در این کشورها به یک نسبت رشد داشته یا تفاوتهای زیادی داشته است؟مطمئنا تفاوتهای جدی با یکدیگر دارند. ما نمیتوانیم الگوی توسعه در کره را در مالزی ببینیم. یا الگوی سنگاپور با الگوی چین یگانه نیست. هرکدام از این کشورها الگوی بومی توسعه خود را دارند و با استفاده از تجربیات مناطق و کشورهای دیگر و البته با توجه ویژه به ویژگیهای زمانی، تاریخی، فرهنگی و همچنین آداب و سنن خود توانستند الگوی مخصوص به خود را در توسعه داشته باشند.
- پس یعنی میشود تبدیل به کشوری مانند چین شد که جامعهاش به سطح بالایی از رفاه و رشد اقتصادی برسد اما توسعه سیاسی در آن به وجود نیاید؟
طبیعتا هر کشوری ویژگیهای خودش را دارد. هر کشوری با توجه به محدودیتهایی که دارد و با استفاده از نقاط قوت خود هدفی را برای خود تعیین میکند و در مسیر توسعه و آن هدف گام برمیدارد و به توسعه میرسد. مثلا چین با توجه به ویژگیهایش که شامل جمعیت میلیاردی و جغرافیای پهناور است مسیر توسعه خودش را دارد و سنگاپور هم با ۳ میلیون جمعیت و مساحتی به اندازه شهر کرج مسیر خاص خود را در توسعه طی میکند و هر دو نیز در این روند توسعه الگوهای موفقی به حساب میآیند.
- واضحتر سوالم را بپرسم. آیا الگوی توسعه کشوری مانند چین قابل تعمیم به ایران هست؟
باور دارم که توسعه یک مفهوم تدریجی و قابل کپیبرداری والگوگیری تمام و کمال از یک کشور دیگر نیست. مبحث توسعه دارای ابعادی متفاوت در حوزههای اجتماعی وسیاسی و اقتصادی و فرهنگی و تاریخ است و هیچ دو کشوری را در جهان نمیتوانیم در این مولفهها یکسان ببینیم و طبیعی است که این الگوها نمیتوانند یک الگوی تمام عیار برای کپیسازی برای یک کشور دیگر به حساب آیند. ضمن اینکه محور و مساله توسعه اساسا انسان است و طبیعی است که تجربه بشری فقط یک دستاورد برای یک منطقه خاص محسوب نمیشود.
تمام این تجربیات میتوانند مورد مطالعه قرار گیرند و ابعاد و آثار آن را مورد بازنگری و الگوگیری قرار دهند. مثلا باید ابعاد الگوی توسعه کشور مبدا را مورد مطالعه قرار داد تا دریافت که کدام یک از سیاستهای توسعهیی این کشور میتواند گرهیی از گرههای توسعه کشور ما را باز کند. در عین حال باید نسبت به افتادن در دام این ورطه هوشیار باشیم که یک مدل را به تنهایی نمیتوان مورد توجه قرار داد. یادم هست که در دورهیی برخی از مسوولان کشور به الگوهای خاصی مانند الگوی ژاپن اسلامی یا الگوی چینی برای توسعهیافتگی ایران اشاره میکردند. برخیها هم به دنبال مدل غربی توسعه بودند اما هیچکدامشان به تنهایی و به عنوان یک نسخه تمام عیار قابلیت استفاده را ندارد. مطالعه تمام این الگوها و بهرهگیری از نقاط قوت و برطرف کردن نقاط ضعف است که میتواند در زمان و حوزه خودش به کار آید.
- در راستای تفاوت الگوها باید به دو الگوی همسایه چین و ژاپن اشاره کرد که در ژاپن توسعه سیاسی پایه توسعه پایدار بوده و در چین به توسعه سیاسی توجهی نشد و توسعه اقتصادی مدنظر قرار گرفت اما توسعهیافتگی هر دو کشور تقریبا در یک سطح است. چه تفاوتهایی بین دو کشور همسایه بود که راههای جداگانهیی برای توسعه برگزیدند؟
این دو کشور هرکدام دارای تاریخ خاص خود و فرهنگ و جغرافیای خاص خود هستند. البته بحث توسعه در ژاپن بسیار قدیمی و باسابقهتر است. از زمان ظهور امیرکبیر در عرصه سیاست در ایران، بحث توسعه در ژاپن با استقرار خاندان میجی کلید خورد و تحولات جدی در حوزه نگرش به مفهوم توسعه در دستور کار قرار گرفت. تحولاتی که خودش را در جنگ ژاپن با روسها در سال ۱۹۰۵ و شکست روسها از ژاپن نشان داد.
الگوی توسعه در ژاپن بیشتر برگرفته از الگوهای غربی توسعه است که در اروپا و امریکا شکل گرفته بود و نتیجهاش ورود ژاپن به عرصه کشورگشایی و تبدیل شدنش به یک کشور استعمارگر بود که میخواست کره و فیلیپین را تحت سیطره خود بگیرد. حتی وارد جنگ جهانی دوم شد و در تقابل با قدرتهای جهانی و امریکا قرار گرفت. این رویارویی ناشی از اتفاقاتی بود که در قرن ۱۹ افتاده بود و منجر به رشد و شکوفایی در حوزه اقتصاد ژاپن شد و این کشور را تبدیل به یک کشور میلیتاریستی با الگوی توسعه متمایل به کشورگشایی کرد. تجربهیی که پیش از این غرب هم آن را تجربه کرده بود.
در قرن ۱۸ و ۱۹ گسترش استعمار پایه مدل توسعه غربی بود اما در مدل چین حرکت توسعه چین یک حرکت خطی و یک سویه بود که بعد از انقلاب کمونیستی در چین و بعد از تحولات دوران مائو، یک بازنگری در حوزه اقتصاد به وجود آمد و با ظهور فردی مانند دنگ چیائوپنگ که معمار توسعه و تحول در چین بود، این کشور در دهه ۷۰ وارد دنیای جدید شد و در دنیای دو قطبی آن زمان که امریکاییان درصدد کنترل و تضعیف قدرت قطب شرق بودند چین دارای قدرت روزافزونی میشد که در نهایت با سفر نیکسون، رییسجمهور امریکا به چین صفحه جدیدی در تاریخ چین ورق خورد و هیاتمدیره حزب کمونیست با هوشمندی توانست رابطه موثر اقتصادی با امریکا برقرار کند و نگاه توسعه خطی خود را در اقتصاد و تکنولوژی سامان دهد و در عرض سه دهه تبدیل به اقتصاد دوم جهان شود و در عرض ۱۵ سال رشد اقتصادیاش دو رقمی شود. آن هم در سالهایی که غرب دچار رکود و بحران اقتصادی بود. به هرحال وضعیت چین و ژاپن کاملا متمایز بوده و رهبران دو کشور هر کدام با نگاه خودشان و براساس مزیتهای تاریخی و سرمایههای اقتصادی و انسانی و وجود رقابتهای بینالمللی توانستند راه خودشان را انتخاب کنند.
- در ایران با توجه به منابع و تاریخ و فرهنگ و سنن و موقعیت جغرافیایی مخصوص به خود آیا میتوان یک توسعه پایدار را بدون در نظر گرفتن توسعه سیاسی متصور بود؟
براساس استراتژی توسعه، شاخصهای توسعه شامل پنج بعد میشوند. یک بعدش اقتصادی است. بعد دوم حوزه جامعه است. جامعه مدنی یک شاخص توسعه محسوب میشود. تبدیل جامعه ایلیاتی و دهقانی به یک جامعه مدرن نماد این شاخص است. سه بعد دیگر مربوط به حوزه سیاست است. نخستینش شکلگیری حاکمیت قدرتمند است که توانایی دفاع از قلمرو و سرزمین را داشته باشد. بعد دوم سیاسی دموکراسی انتخاباتی است و گردش قدرت که نخبگان بتوانند در دورههای معین و با استفاده از مکانیسمهای دموکراتیک در قدرت حضور پیدا کنند. بعد پنجم بحث توان اعمال قانون و ثبات قانونی است. این بعد مثلا زمینه رشد اقتصادی توام با حفظ حریم و قواعد موثری مانند احترام به مالکیت اقتصادی و معنوی را در بر دارد. براساس این پنج ویژگی است که توسعهیافتگی در هر کشوری را باید بررسی کرد. اینکه آیا در کشور ما ابعاد توسعه در تعامل با یکدیگر هستند یا در برخی ابعاد نقاط قوت وجود دارد و برخی از شاخصها نیز ضعف. باید بررسی کرد که چه روابط متقابلی بین این ابعاد پنجگانه میتوان برقرار کرد. پس باید تک تک این شاخصها را مورد تحلیل و ارزیابی قرار داد.
- با این اوصاف آیا کشور میتواند بدون گردش نخبگان و در نظر گرفتن سه شاخص سیاسی توسعه، به توسعه اقتصادی برسد و جامعه در سطح بالایی از رفاه اقتصادی قرار بگیرد؟
شاید پاسخ دادن به این سوال به این راحتی میسر نباشد اما اگر بخواهیم دقیقتر این قواعد را مورد توجه قرار دهیم باید بگویم که ایجاد تحول و بهبود اساسی در ابعادی که ازش یاد شد به صورت همزمان، برای شکلگیری و تولد توسعه شاید لازم نباشد. لزوما این نیست که هر ۵ شاخص را باهم در دستور کار قرار دهیم و لازمه رسیدن به توسعه قلمداد کنیم. شاید بهبود ملایم و پایدار در بخشی از این ابعاد هم میتواند منجر به ایجاد فضای مساعد برای توسعه شود. اگر این پنج شاخص را با یکدیگر مرتبط بدانیم رشد یکی میتواند به رشد ابعاد دیگر توسعه کمک کند. مثال واضحی بزنم.
در برخی از این کشورهای مورد بحث توسعه اقتصادی منجر به ایجاد اصلاحات و ارتقای کشور در سایر ابعاد شد یا بهبود وضعیت کشور در بعد قدرت اعمال قانون منجر به بهبود اقتصادی نیز شد. میتوانم اینگونه نتیجه بگیرم که تعامل مثبت بین ابعاد پنجگانه در صورتی اتفاق میافتد که مانع جدی نداشته باشد. اینجا اگر تا حدودی فضا را آزاد فرص کنیم، درصورتیکه زمینه رشد و شکوفایی یکی از حوزهها فراهم شود طبیعتا در سایر ابعاد نیز تاثیرخواهد گذاشت اما اگر محدودیت برای یک بعد به وجود بیاید باقی ابعاد را هم تحت تاثیر قرار میدهد. درهر صورت اگر علاقهمندی و فضای مناسب برای رسیدن به توسعه به وجود بیاید، توسعهیافتگی را حتی با تاکید بر یکی از ابعاد نیز قابل دسترسی میدانم.
- یعنی اگر کشوری به سطح بالای رفاه اجتماعی و اقتصادی برسد آنگاه مردمانش طلب توسعه سیاسی هم میکنند؟ این نظر را باتوجه به تجربه تاریخی ایران چگونه میتوان شرح داد؟ آیا درست است که هرگاه کشور به رشد اقتصادی رسید جامعه، خواهان تحول و رسیدن به توسعه سیاسی شد؟ چه در دوره محمدرضا شاه که جامعه رشد یافته اقتصادی با انقلاب خواستار آزادی شد و چه در دوره هاشمیرفسنجانی که مردم بعد از تجربه یک دوره توسعه اقتصادیخواهان توسعه سیاسی و جامعه مدنی شدند؟
من استقبال میکنم از این نتیجهگیری شما. شاید نمیخواستم به صراحت این را بگویم اما کاملا به نظر میرسد که این یک امر طبیعی است. بگذارید برای جواب دقیقتر به این سوال به نمونههای موجود توسعه در دنیا بپردازیم. ما مدل شناخته شده توسعه در غرب یعنی مدلهای لیبرال امریکا و انگلستان را داریم که موفق هم بودند. همچنین مدلهای سوسیال دموکراسی در اروپای غربی و مشخصا آلمان و فرانسه را داریم که توانستند به توفیقات زیادی برسند.
دهههای ۶۰ و ۷۰ اوج این مدلها بوده و انصافا هم موفق بودهاند. یا الگوهای دیگری مانند حاکمیت متمرکز روسیه را میبینیم که با وجود فردی مانند پوتین توانست اوضاع اسفناک بعد از فروپاشی را با تصمیمات خاص خود تغییر دهد و مدل روسی توسعه را تعریف کند. همچنین مدلهای آسیای شرقی را داریم که مدلهای توسعه محور هستند و با بعد اقتصادی شروع میشوند و در مراحل بعدی توسعه سیاسی و دموکراسی را نیز مورد توجه قرار میدهند. در تمام این مدلها میبینیم که با همه ابعاد باهم رشد میکنند یا رشد یک بعد منجر به رشد تدریجی ابعاد دیگر توسعه میشود.
- پس میشود گفت کشوری که به توسعه اقتصادی بدون توسعه سیاسی رسیده در واقع توسعه پایداری نداشته و اوضاعش همیشه به این منوال نخواهد ماند اما کشوری که تمام آن ۵ شاخص را مورد توجه قرار دهد به توسعه پایدار رسیده است؟
بله. شما مدلهای چهارم توسعه که همان مدل دولتهای توسعه محور در جنوب شرق آسیاست را نگاه کنید. در وهله اول متوجه میشویم که پس تنها الگوی توسعه در دنیا حکومتهای کلاسیک غربی نیست و میتوان با دولت موثر و اثر بخش نیز به توسعه رسید. در این مدل ابتدا حرکتهای توسعه آسیای شرقی تک محوری بوده و تنها حوزه اقتصاد را هدف قرار داده بود اما به مرور زمان سایر حوزههای توسعه نیز مورد توجه قرار گرفت و رشد قابل توجه و باورنکردنی در این حوزهها به دست آمد.
در بررسی دولت اثربخش میتوانیم به سه مولفه اشاره کنیم. اول کارآمدی دولتها و دوم شفافیت و سوم هم پاسخگو بودن است. این سه مولفه باید در دستور کار یک دولت قرار بگیرد تا در راه توسعه موفق باشد. در ایران دولت مقتدر همواره یکی از شاخصهایی بوده که مورد توجه دولتها برای رسیدن به توسعه قرار گرفته. دولت در گذشته و حتی جمهوری اسلامی نقش و جایگاه قدرتمندی داشته است. پس باید از این دولت استفاده درست و منطقی در راستای توسعه کرد. چنین دولتی اگر با سه مولفه جامعه، نخبگان و احزاب پیوند موثری داشته باشد، گامهای محکمی را در راستای توسعهیافتگی کشور برمیدارد. در اینصورت ابعاد دیگر توسعه نیز در راستای رشد ابعاد دیگر رشد میکنند و توسعه پایدار در کشور شکل میگیرد.
- یعنی این ابعاد مکمل یکدیگر هستند؟ چه در مدل غربی که توسعه سیاسی پیشنیاز توسعه اقتصادی بود و چه در مدل آسیای شرقی که توسعه اقتصادی بیش از توسعه سیاسی صورت پذیرفت؟
اگر دولت اثربخش را نمونه بحث قرار دهیم مانند مدل کره و مالزی در شرق آسیا و فنلاند در شمال اروپا میبینیم که مسیر توسعه را اینگونه طی کردند. در کره هم دورهیی وجود داشت که تنها به رشد اقتصادی توجه میشد و مقامات کره به دنبال توسعه سیاسی نبودند اما نتیجه رشد اقتصادی این بود که به آرامی و به تدریج ابعاد دیگر استراتژی توسعه را تحت تاثیر قرار داد و حاکمیت قانون و تحقق جامعه مدنی و انتخابات آزاد را به وجود آورد.
نکته این است که در این کشورها مشخصهیی بود که عامل اصلی پیشرفتشان شد و آن تعهدی بود که رهبران و مدیران این کشورها به امر توسعه داشتند. یعنی برایشان توسعه کشور یک امر ضروری و مهم بود و رسیدن به آن غیرقابل چشم پوشی. بهطوریکه برای رسیدن به آن مجبور بودند که بازیگران مختلف عرصههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را هدف قرار دهند و از آنها استفاده کنند. دولت تبدیل به رهبر ارکستری شد که باید نوازندگان سازهای مختلف را رهبری و هدایت و حمایت میکرد و مجموعه صداهای متفاوت را تبدیل به یک آهنگ واحد شنیدنی میکرد که از انسجام و هماهنگی کافی برخوردار است و نشان از تکامل و رشد و بالندگی مجموعه باشد. نکته کلیدی توسعه در این کشورها، تعهد رهبران کشور به توسعه است.
- آیا دولت آقای روحانی را نیز میتوان به عنوان رهبر ارکستری قلمداد کرد که درصدد همصدا کردن تمامی سازها برای طی کردن مسیر توسعه در ایران است؟
ما تجاربی در این صد سال گذشته یعنی بعد از انقلاب مشروطه داشتیم که مطمئنا به کارمان میآید. وقتی قبل از انقلاب مشروطه عباس میرزا، شاهزاده قاجار به عنوان فرمانده ارتش ایران در جنگ با روسیه از این کشور شکست خورد و عهدنامه گلستان امضا شد این سوال را طرح کرد که چرا شکست خوردیم و به این نتیجه رسید که باید ارتش را بازسازی کند و جوانان را به فرنگ اعزام کند تا با دنیا و علم روز دنیا آشنا شوند.
در مراحل بعدی قائم مقام فراهانی و امیرکبیر و سپهسالار نیز برای توسعه ایران اقداماتی انجام دادند و دارالفنون تاسیس کردند. حتی در دوره ناصری نیز اقداماتی صورت میگیرد و ایرانیان به ضرورت وجود دولت مدرن پی میبرند و اتفاقاتی میافتد که خواست عمومی را تبدیل به نهضت مشروطه میکند. در دوره بعد از مشروطه عمدتا توجه به نوسازی و تغییر در نهادهای کشور است. با آمدن رضا شاه تحولاتی در ارتش، نظام اداری و اجتماعی ایجاد میشود.
طرحهایی مانند ساکن کردن عشایر، اجباری کردن آموزش، تاسیس مدارس جدید، راهاندازی وزارتخانههای دادگستری، اقتصاد و دارایی نشان از دغدغه توسعه در نزد ایرانیان دارد. این روند در دوره محمدرضا شاه هم ادامه پیدا کرد تا اینکه انقلاب شد و توسعه یکی از دغدغههای جدی کشور شد. در دوره هاشمی و بعد از پایان جنگ وقت مناسبی بود که به این دغدغه پرداخته شود. در دوران هاشمی از امیرکبیر الگوبرداری شد و حتی نامی که بر دولت آقای هاشمی گذاشتند، یعنی سازندگی، از همین رو بود. در این دوره دولت به حوزه اقتصاد علاقه داشت.
در عین حال در سیاست خارجه سعی در تجدیدنظر در رابطهاش با کشورهای همسایه و حتی اروپا داشت. در دولت خاتمی این روند ادامه پیدا کرد که به دوره اصلاحات معروف شد چون توسعه سیاسی مدنظر قرار گرفت. حوزه سیاست خارجه نیز بر مبنای طرح گفتوگوی تمدنها بود و بازسازی روابط با اروپا مورد توجه بود. همچنین در درون نیز به مسائل زنان، جوانان، حرمت دانشگاه، آزادی بیان و مطبوعات و توجه به حقوق ملت در قانون اساسی پرداخته شد. حتی در دولت احمدینژاد هم میبینیم که توسعه همچنان دغدغه دولتمردان است، ولو از منظری دیگر.
مباحث مربوط به انرژی اتمی و تبدیل شدن ایران به قدرت نظامی در منطقه و نفوذ ایران در خارج از مرزها که منجر به ایجاد چالشی با قدرتهای بزرگ دنیا میشود ریشه در مفاهیم توسعهیی دارد که خطی است و همهجانبه دیده نمیشود. مشکل ما در تمام این سالها این بود که همیشه دولتمردان و تصمیمسازان ما دغدغه توسعه را داشتند اما الگوی ایرانی توسعه تعریف نشد. مسوولان باید الگوی ایرانی توسعه را برای کشور فراهم کنند تا تمام جوانب اجتماعی، مذهبی، فرهنگی و آیین و سنن را مدنظر داشته باشد و در عین حال به موانع توسعه بیندیشد و بر الگوهای جهانی توسعه نیز اشراف داشته باشد و بداند که کدام یک از الگوها با توجه به مقتضیات تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی به درد ما میخورد.
لذا اگر به سوال شما برگردم باید بگویم به نظر میرسد دولت روحانی طبیعتا امروزه عمده تلاشش در جهت استقرار اعتدال در عرصه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی است که بعد از کنشهایی که در دولت احمدینژاد شکل گرفته بود، منجر به تقابل جدی بین ایران و قدرتهای جهانی شد و حتی بین ابعاد قدرت درون حاکمیت جمهوری اسلامی نیز تقابل ایجاد کرد. پس عمده تلاش دولت روحانی ایجاد آرامش و برگرداندن اعتدال به جامعه است و اگر بخواهد در این بخش موفق شود باید از تجربیات دولتهای هاشمی و خاتمی استفاده کند و بداند برای رسیدن به اهدافش توسعه سیاسی و اقتصادی میتوانند مکمل یکدیگر باشند و امکان ارتقای موقعیت ایران و مردمانش در منطقه را فراهم کنند. دولت میتواند با استفاده از نخبگان به یک الگوی توسعه ایرانی دست پیدا کند و نقشه راهی را در اختیار بگذارد و سرمایههای بزرگ جامعه را که به گوشهیی رانده شدهاند بازگرداند. توسعه باید دغدغه ملی شود برای رسیدن به ایران توسعه یافته.
بابک مهدیزاده
اعتماد